امروز به عنوان چهاردهمین روز قرنطینه در منزل، روز پرماجرایی بود.
بعد از دقیقاً ۱۴ روز مجبور شدم از خونه برم بیرون، چون باید میرفتم دکتر.
از اون جایی که یکی از دشوارترین کارهای یک راننده توی بعد از ظهر خیابون کوهسنگی پیداکردن جای پارکه، یک ساعت و بیستدقیقه زودتر راه افتادم. بیست دقیقهای رسیدم، یک جای پارک درستدرمون نزدیک به ساختمان پزشکان هم پیدا کردم و یک ساعت هم توی ماشین نشستم. اما وقتی رفتم مطب، دیدم تعطیلئه و یادشون رفته بود به من خبر بدن. [بیست دقیقهی پیش تماس گرفتن و عذرخواهی کردند البته. ]
موقعی که داشتم مسیر برگشت مطب تا ماشینم رو طی میکردم، یکهو یک خانوم دقیقاً وسط خیابون شروع کرد به ضجه زدن « مامان». جلوی بیمارستان قائم بودم و فهمیدنش سخت نبود که مادرش این دنیا رو ترک کرده. صداش توی کل خیابون کوهسنگی میپیچید و حس کردم یکی داره قلبم ُ خراش میده.
موقع برگشتن دور میدون م. درحالی که ماشین روی دنده ۲ بود ترمز کردم که بعد از عبور سایر ماشینها میدونُ به سمت خیابون مورد نظر رد کنم، یکهو سروکلهی یک اتوبوس پیدا شد که با سرعت هواپیما حرکت میکرد و چون ماشین روی دنده ۲ بود، نتونستم به موقع حرکت کنم و در حین عوض کردن دنده انگار همهچیز مثل فیلمها اسلوموشن شد که طرف روی ریل قطار به صورت عمودی در مسیر حرکت قطاره و باش چشم تو چشم میشه [ مواردی از ماشین و کامیون و لوکشین خیابون هم دیدهشده. ] و بعد همهچیز تموم میشه. خلاصه که من توی چند ثانیه دنده رو عوض کردم و با فشاردادن پدال گاز نجات یافتم ولی اولاً فکر نکنید این صحنهها الکیه توی فیلمها، ثانیاً راننده اتوبوسهای عزیز راههای مرگمون این روزا زیاده، دیگه شما جزو لیست عوامل مرگ قرار نگیرید لطفاً.
القصه، قدر زندگی ُ بدونید و اگه با یکی قهرید برید آشتی کنید و فولان.
~ ولی اعتماد به نفسش ُ نداشتم.
بعداً نوشت: الان که فکر میکنم، اگه میمردم، طبق قوانین جدید خودم به دلیل عدم رعایت حق تقدم مقصر بودم.